"حضور در ایران از زبان خانواده یوان اشتوکلین"
قسمت دوم:
گفتگو با: آنجلا اشتوکلین (دختر)
و
گئورک؛ پسر بزرگوار آقای اشتوکلین
توسط: محبوبه پرورش
با درود
آنجلای عزیز
پدر شما یکی از بزرگترین بنیان گذاران مطالعات زمین شناسی ایران بوده اند. بسیاری از گزارش های زمین شناسی با ارجاع به مطالعات ایشان در کشور من به چاپ می رسد.
خورشید مشرق (پیک خبری اداره کل زمین شناسی و اکتشافات معدنی منطقه شمال شرق) بر آن است تا در بخشی با عنوان در لابلای اسناد به واکاوی و ارائه مستندات زمین شناسی گذشته بپردازد. یوان اشتوکلین، پدر عزیز و بزرگوار شما، در کتاب سرزمین پارس؛ خاطرات شخصی خود را از ایران به نگارش درآورده است. او از شما، خواهران و برادرتان نام برده است.
می دانم که شما و برادرتان خیلی گرفتار و مشغول کار هستید و برای این که زیاد وقتتان را نگیرم من پرسش هایی را مطرح می کنم هر کدام را دوست داشتید پاسخ دهید.
لازم است بدانید که من قبل از چاپ مطلبم آن را برای تأیید برای شما ارسال می کنم و بدون اجازه شما مطلبی ارائه نخواهم کرد.
- آنجلای عزیز شما در 16 ژانویه 1963، در تهران متولد شدید - اکنون که به گذشته فکر میکنید، چه برداشتی از ایران و زندگی در آن دارید؟ ایران را از نگاه خودتان با همان خاطرات کودکی برایم توصیف کنید.
از توجه شما به کار و زندگی پدرم سپاسگزارم. افتخار می کنم که پدرم و کارش در ایران به عنوان یک زمین شناس، هنوز هم به عنوان اثری ماندگار به جا مانده است و به شدت مورد توجه قرار میگیرد.
پس از تولدم در ایران؛ ایران، خانه و سرزمین من تا سال 1979 بود: من با آهنگهای فارسی بزرگ شدم، با خط نوشتههای زیبایی در خیابانها، لمس هوای شگفت انگیز ایرانی، رنگهای خاکی گرد و غبار با آسمان بسیار گسترده آبی، نیمرخهای عریان کوههای البرز که در قلب من ثبت شده است، گوش دادن به موسیقی قبل از به خواب رفتن؛ من با اینها بزرگ شدم. در تابستان پیچیدن عطر رزها در فضای باغ ما و هوای گرم تابستان.
و من به خاطر می آورم لذتی را که من در نورافکنی های تبلیغاتی در شب می یافتم که جابجا میشدند، چشمک می زدند و رنگ ها و شکل ها تغییر می کردند....
ما هم مثل هر کودک دیگری بزرگ میشدیم: با شادی قایم باشک بازی می کردیم و در کوچه با بچههای همسایههای ایرانی مان توپ بازی میکردیم، در استخر خانهمان شنا میکردیم، شخصیت های زیادی را اختراع می کردیم که تغییر می کردند، نقاشی و رنگ آمیزی می کردیم، به مدرسه می رفتیم، تکالیف مدرسه را انجام می دادیم، در شستن ظرف ها کمک می کردیم، برای خرید نان بربری داغ به نانوایی می رفتیم و....
دیرزمانی نیست که مجدد با برخی از دوستان هم مدرسه ای (مدرسه آلمانی های تهران) ارتباط برقرار کردیم، در آلمان و یا اینجا در سوئیس یکدیگر را ملاقات می کنیم. بر میگردیم به گذشته مشترک و این رفتارهای اجتماعی که مخلوطی از ایرانی- اروپایی است حال مرا خوب میکند و کمی احساس غربت را کم میکند.
فرهنگ و هنر بخشی از علائق والدین من بود و همراه من در همه طول زندگیم بود. والدین من علاقه زیادی به تاریخ و فرهنگ ایران داشتند. من بسیاری از سفرها را یادم است، وقتی که همه خانواده (6 نفری) داخل ماشینمان جا میگرفتیم و سراسر چشم اندازهای شگفتانگیز ایران را میپیمودیم تا مکانهای فرهنگی غنی ایران را ببینیم و هنوز زیباترین مکانهایی را که دیدهام در خاطرم دارم: ایستادن در هیاهوی خیره کننده مساجد؛ مسجد جامع اصفهان با بیشمار طرحهای متنوع داخل ستونهای سنگی، کاشیهای آبی روی گنبدهای مساجد، تزئینات و کتیبهها، باغهای بهشتی با استخرها و حوضهای آب... من بسیار خوب هنرمندان قلم زنی را که روی بشقابها، گلدانها و دیگها در بازار طرح میزدند، به خاطر میآورم. مخلوطی از بوها و عطرهای سوپ یا سبزی و میوههای تازه در دکهها و غرفهها، صدای فروشندههایی که کالاهایشان را تبلیغ میکردند و... همه را به خاطر می آورم.
... اما من همچنین عاشق سیاحت در کاروانسراها با اختلاط بوی غبار و سرگین الاغ، پله هایی که از پشت بنا به پشت بام میرسد؛ همان جا که دیدی بیانتها داری، هستم و تغییر شکل و رنگ کوهها هر لحظه که رانندگی میکنی...
- از پدرتان برایم بگویید.
می خواهم خاطراتی را از پدرم با شما به اشتراک گذارم:
او روی میز بزرگی ساعتها و روزها نقشههای زمینشناسی میکشید. من عاشق تماشای آن خطوط بودم که روی کاغذ نیمه شفاف ظاهر میشد، که چگونه آن ها را علامت می زد، نقاط یا خطوط ظریفی که همه مفاهیم مبهمی به نظرم میرسید، او سپس رنگهای مختلفی را با هاشور زدنهای دقیق اضافه می کرد و این تنها صدایی بود که از آن اتاق به گوش میرسید.
پدرم از نواختن پیانو لذت میبرد، اغلب شوپن و بیشتر در شب مینواخت. من گاهی اوقات یواشکی پشت پرده مقابل دستگاه قایم میشدم (جایی که او بعضی نقشههایش را در رولهای ضخیم مقوایی نگهداری میکرد) و به اجرای او گوش میکردم به جای این که در طبقه بالا به خواب رفته باشم.
در مورد عملیات صحراییهای پدرم، او وقتی برمیگشت با خودش مقداری سنگ و فسیل میآورد، برخی را روی یک طاقچه در همان اتاق کارش قرار می داد. در میان آن ها یک سنگ خاص بود: سنگ قرمز تیره با موج های زیبا و هموار که سطح آن را دوست داشتم و وقتی به آن زبان میزدی طعم نمک تلخی داشت و مربوط به دشت کویر بود. پدرم البته آنقدر خوشحال نبود وقتی که او فهمید، شکل آن به آرامی یکنواخت میشود.
- زندگی در ایران چه تأثیری بر کار و زندگی شما داشته است؟
من یک هنرمند در حوزه هنرهای تجسمی شده ام و مطمئنم که اثرات حسی قوی و الهامات دوره بچگی و نوجوانی بذر و ریشه این هنر بوده است. من همچنین کارهای هنری فرهنگی با موسیقی و رقص انجام می دهم؛ جایی که من به تبادل بینظیر فرهنگ ها می رسم و من نقاشی میکنم، که شاید برگرفته از تماشای دست پدرم است که این را به من آموخت.
- در تاریخ 21فوریه 1969، گئورک در ایران متولد شد. می خواهم بدانم که چه چیزهایی از ایران در خاطرش مانده است؟
من گئورک اشتوکلین هستم و در تهران متولد شدم. خاطرات من در ایران بیشتر به دوران بچگی شاد من و ماندنم در خانه به همراه مادرم، وقتی خواهران بزرگترم به مدرسه میرفتند برمیگردد. پدرم برای عملیات صحراییهای طولانی میرفت و من به خاطر دارم که چه روزهای طولانی میگذشت تا او برمیگشت. ما شگفتزده و مشتاق شنیدن داستانهای سفرهای او بودیم. او معمولاً چنان خسته بود که خیلی زود به رختخواب میرفت و ما ناگزیر منتظر روز بعد میشدیم. خاطرات من همچنین مربوط به خانه بزرگی است که ما در آن جا یک اتاق فقط برای اسباب بازیها و بازیها داشتیم و تابستانهای طولانی که یکی میتوانست در باغ و زیر آسمان آبی بینهایت بازی کند.
- گئورک اکنون به چه کاری مشغول است؟ زمین شناسی تا چه اندازه بر زندگی او اثرگذار
بوده است؟
من بزرگ شدم و عاشق بیولوژی مولکولی و اکنون من پروفسور بیوشیمی در دانشگاه هیدلبرگ هستم. من به شدت اعتقاد دارم که اشتیاق پدرم برای زمینشناسی، جغرافیا و تاریخ مکانی که او در آن از طریق کارش و سفرهایش به کاوش میپرداخت، طرح اولیه عشق من را برای پرداختن به علوم طبیعی شکل داد.